جدول جو
جدول جو

معنی ات انده - جستجوی لغت در جدول جو

ات انده
این مقدار، این اندازه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ستانده
تصویر ستانده
گرفته شده، گرفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افشانده
تصویر افشانده
پراکنده، پریشان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تارانده
تصویر تارانده
پراکنده، رانده شده
فرهنگ فارسی عمید
(اَ دَ رَ)
نام دهی جزء دهستان رودبار بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین. واقع در45 هزارگزی باختری معلم کلایه. دارای 222 تن سکنه است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ)
بلغت بربر، پیش بند قفل سازان و چلنگران را گویند. (دزی ج 1 ص 140)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ / دِ)
فروبرده. داخل شده
لغت نامه دهخدا
(دَ)
تکانده ناشده. مقابل تکانده. رجوع به تکانده شود.
- درخت نتکانده، درختی که هنوز میوۀ آن را با تکان دادن درخت از شاخه هایش جدا نکرده اند: درخت توت نتکانده، سیب نتکانده و جزآن
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ / دِ)
که تکان داده نشده است. که تکانده نشده است.
- درخت ناتکانده، درختی که میوه اش را نتکانده ونچیده اند
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
نعت مفعولی از تاراندن. پراکنده شده. ازهم پاشیده. فراری شده. رجوع بتاراندن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ / دِ)
پاشیده. پراکنده. ریخته. (ناظم الاطباء). پراکنده. منتشرشده. ریخته. لرزان شده. و رجوع به افشاندن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ / دِ)
افشانده. رجوع به افشانده شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ / دِ)
لهف. (دهار) ، صاحب رمد، یعنی کسی که چشم او درد کند با سرخی و سیلان آب. (غیاث اللغات). چشم دردگرفته. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). رمدیافته. چشم دردمند. خداوند درد چشم. دردگین چشم. مرد بیمارچشم. (منتهی الأرب). رمد. مرمد:
مرد هنرمند کش خرد نبود یار
باشد چون دیده ای که باشد ارمد.
(منسوب به منوچهری).
، رمادٌ ارمد، کثیر دقیق جداً، او هالک. (اقرب الموارد). خاکستر نیک باریک. (منتهی الأرب). مانند خردخاکشی در تداوم عوام
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ ؟)
نوعی از غورۀ خرما در اصطلاح مردم مصر. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تارانده
تصویر تارانده
پراکنده شده، از هم پاشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازانده
تصویر تازانده
دوانیده دوانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افشانده
تصویر افشانده
پاشیده پراکنده کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکانده
تصویر تکانده
حرکت داده جنبانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستانده
تصویر ستانده
گرفته ستده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تپانده
تصویر تپانده
فرو برده، داخل شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارانده
تصویر تارانده
پراکنده، متفرق، دور کرده، ترسانیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تازانده
تصویر تازانده
((دِ))
دوانیده، دوانده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استانده
تصویر استانده
استاندارد
فرهنگ واژه فارسی سره
آن مقدار، آن اندازه، اشاره به دور
فرهنگ گویش مازندرانی
همین قدر، همین اندازه، کمی
فرهنگ گویش مازندرانی
چند ستون میانی که به عنوان حمال در زیرپوشش بام به کار رود
فرهنگ گویش مازندرانی
این مقداردر بیان کثرت
فرهنگ گویش مازندرانی
همان مقدار از سطح (اشاره به دور) به میزان آن محدوده، به
فرهنگ گویش مازندرانی